دهی است از دهستان اوچان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 1920 تن سکنه. آب آن از اوچان چای. محصول آنجا غلات، یونجه و شغل اهالی گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان اوچان بخش بستان آباد شهرستان تبریز. دارای 1920 تن سکنه. آب آن از اوچان چای. محصول آنجا غلات، یونجه و شغل اهالی گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) : سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. سیه کار شب چون شود شحنه سود برون آید آتش ز گردنده دود. نظامی. بدزدید بقال از اونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی. سیه کاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد. سعدی. رجوع به سیاه کار شود
کنایه از مردم بدکاره و فاسق و فاجر بدروزگار باشد. (برهان) (آنندراج). فاسق. بدکار. (غیاث اللغات). فاسق فاجر و ظالم. (فرهنگ رشیدی) : سپیدکار وسیه کار دست و زلف تواند تو بیگناهی از این هر دو ای ستیزۀ ماه. سوزنی. سیه کار شب چون شود شحنه سود برون آید آتش ز گردنده دود. نظامی. بدزدید بقال از اونیم دانگ برآورد دزد سیه کار بانگ. سعدی. سیه کاری از نردبانی فتاد شنیدم که هم در نفس جان بداد. سعدی. رجوع به سیاه کار شود
دهی جزء دهستان اوزمدل بخش ورزقان شهرستان اهر که در 14 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 276 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن جاجیم و گلیم و راهش ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی جزء دهستان اوزمدل بخش ورزقان شهرستان اهر که در 14 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع است. کوهستانی و معتدل است و 276 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت، گله داری و بافتن جاجیم و گلیم و راهش ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
رنگی باشد بنفسجی که آهن صیقل دیده را به آب لیمو و گرمی آتش رنگ کنند. (غیاث اللغات). آهن صیقل کرده را با آب لیمو تر کرده به وضعی بر آتش میگذارند که بنفسجی میشود و آنرا سیه تاب میگویند. (آنندراج) ، نوعی از رنگ سیاه که بر تیغ و قرصهای سپر و مانند آن کنند و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج). به سیاهی زده. سیاه گون. سیاه رنگ: ای بسا زر که سیه تابش کنند تا شود ایمن ز تاراج و گزند. مولوی. در دهلیز خانقاه تخته سنگی چند بوده که انداخته بوده اند و مدتهای مدید بر آن گذشته، و حال آنکه طلا بوده که سیه تاب کرده بودند. (مزارات کرمان ص 12). زد بر آئینه سیه تاب آه غم شبگیر ما سرمۀ چشم جنون شدحلقۀ زنجیر ما. ارادت خان واضح (از آنندراج)
رنگی باشد بنفسجی که آهن صیقل دیده را به آب لیمو و گرمی آتش رنگ کنند. (غیاث اللغات). آهن صیقل کرده را با آب لیمو تر کرده به وضعی بر آتش میگذارند که بنفسجی میشود و آنرا سیه تاب میگویند. (آنندراج) ، نوعی از رنگ سیاه که بر تیغ و قرصهای سپر و مانند آن کنند و با لفظ کردن و زدن مستعمل است. (آنندراج). به سیاهی زده. سیاه گون. سیاه رنگ: ای بسا زر که سیه تابش کنند تا شود ایمن ز تاراج و گزند. مولوی. در دهلیز خانقاه تخته سنگی چند بوده که انداخته بوده اند و مدتهای مدید بر آن گذشته، و حال آنکه طلا بوده که سیه تاب کرده بودند. (مزارات کرمان ص 12). زد بر آئینه سیه تاب آه غم شبگیر ما سرمۀ چشم جنون شدحلقۀ زنجیر ما. ارادت خان واضح (از آنندراج)
گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام بدل کرده اند، چنانکه در جواهرالحروف. (غیاث) (از آنندراج) : سیه چال و مرد اندر او بسته پای به از فتنه از جای بردن بجای. سعدی
گودالی تاریک که گناهکاران را در آن نگاهدارند. مؤلف غیاث اللغات نویسد: لفظ چال در اصل چاه بود، ها را به لام بدل کرده اند، چنانکه در جواهرالحروف. (غیاث) (از آنندراج) : سیه چال و مرد اندر او بسته پای به از فتنه از جای بردن بجای. سعدی